گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

چگونه آمریکا، آمریکا شد؟!

نگاهی به کتاب روِژه گارودی

محمدرضا عرب بافرانی:در دنیای کنونی که عصر اطلاعات نامیده می شود، وجود انبوهی از اطلاعات باعث می شود که بسیاری از انسانها از برخی مسائل مهم و اساسی تر غافل شده و به شکل جدی به دنبال رشد و بالابردن سطح مطالعات و معلومات خود نباشند.

 به گونه ای که تنها منبع اطلاعات و تحلیل افراد را رسانه ها تشکیل داده و عملا قدرت فکر و تامل را از فرد سلب می کنند، می توان چنین گفت که رسانه ها لقمه را جویده و در دهان فرد می گذارند، با این کار امکان تحلیل و داشتن نگاه آگاهانه از فرد گرفته شده، چنین وضعی منجر به دوری از مطالعات عمیق تر شده و انسان را به داشتن مطالعات سطحی عادت می دهد  وچنین امری را می توان یکی از تبعات ورود نابهنجار مدرنیته به کشور دانست.

از سوی دیگر جامعه ایران و انقلاب اسلامی نیاز دارد تا نسلهایی همواره بیدار و صاحب تحلیل داشته باشد تا بتوانند با شناخت مسائل گوناگون و داشتن نگاه های کارشناسی یا نیمه کارشناسی به مسائل به پیشبرد و رشد جامعه اسلامی ایران و دستیابی به اهداف انقلاب کمک نمایند. تاکیدات فراوان بزرگان نظام از جمله رهبر انقلاب نشان از اهمیت ویژه این موضوع دارد.

سایت خبری تحلیلی آینده نیوز، که همواره یکی از رسالت های اصلی خویش را تعمیق آگاهی ها و بالا بردن بینش مخاطبان خود و بالتبع جامعه دانسته است، و علیرغم علم به اینکه بسیاری از مخاطبان این سایت را نخبگان جامعه تشکیل می دهند، دست به ابتکاری جدید زده است تا به صورت متوالی و حتی المقدور هر هفته در یک مقاله، به بررسی و ارائه خلاصه ای از مباحث کتب علوم انسانی و مسائل روز می پردازیم. تلاش شده است در ابتدای راه کتابها به صورتی باشند که هم موضوع آنها از مسائل روز باشد و هم عمق مباحث به گونه ای باشد که قابل فهم باشند.

در این سلسله مقالات به دنبال ارزش گذاری بر روی کتابها نبوده و تنها به ارائه خلاصه ای از مباحث کتاب پرداخته می شود. هر یک خوانندگان گرامی می توانند جهت تهیه کتب مورد بحث به انتشارات مربوطه مراجعه نمایند.


نگاهی به کتاب آمریکا ستیزی، چرا؟ نوشته روژه گارودی

«آمریکا ستیزی نه برخوردی متعصبانه با یک ملت مستقل و نه نوعی ملی گرایی افراطی است. آمریکا ستیزی یعنی مقابله با یک فرهنگ خاص که ما آن را فرهنگ «آمریکایی» می نامیم.» اینها جملاتی است که نویسنده کتاب در مقدمه به آن اشاره کرده است.

اندیشه های بنیانگذاران آمریکا:
در این کتاب، در ابتدا به بررسی پیدایش آمریکا و اندیشه ها و روشهای مورد استفاده توسط بنیانگذاران این کشور پرداخته می شود. به طور کلی میتوان موارد ذیل را جزء مشخصات بارز بنیانگذاران آمریکا قلمداد نمود:

1-    استفاده ابزاری از دین و احساسات مذهبی:
در ابتدای کشف آمریکا اعتقاد مردم مهاجر کننده برآن بود که مهاجرت از انگلستان نوع جدیدی از مهاجرت قوم یهود بوده است و به اعتقاد این گروه، آمریکا «سرزمین موعود» برای ساختن قلمرو خدا می باشد.
به عنوان نمونه می توان به موارد ذیل در گفتار برخی از بزرگان ایشان اشاره نمود، نلسون ترومن در کتاب(پاکدینان ماساچوست، ازمصر تا سرزمین موعود) چنین می گوید:

کاملا واضح است که خدا مستعمره نشینان را به جنگ با بومیان که به احتمال قوی بازماندگان آمالیستها و فلسطینی هایی هستند که علیه اسرائیل متحد شده اند دعوت می کند.(1967)

چنین نقل قولهایی که بسیار زیاد در اندیشه ایشان دیده می شود نشاندهنده استفاده رهبران از احساسات مذهبی برای پیشبرد اهدافشان می باشد. نمونه ای دیگر آدام اسمیت است که برای معرفی نظریه اقتصادی خود چنین می گوید:

اگر هر فردی به دنبال نفع شخصی خود باشد، نفع عمومی محقق خواهد شد.یک دست غیبی مامور ایجاد هماهنگی بین این دو منفعت است.

هرمان ملویل می گوید: ما آمریکایی ها ملتی خاص، قومی برتر و اسرائیل عصر حاضریم، ما ناخدای کشتی آزادیها هستیم.

2-    سود اقتصادی، مهمترین انگیزه
طبق نگاه آمریکایی ها، موفقیت در تجارت یک امر اخلاقی محسوب می شود و وظیفه ای است که آمریکایی ها توانسته اند به آن نائل آیند. جان راکفلر میلیارد آمریکایی چنین می گوید:

خدا این ثروت را در اختیار من قرار داده است... وظیفه کسب پول یک موهبت الهی است و این موهبت شامل حال من شده است. فکر می کنم وظیفه من در بدست آوردن هرچه بیشتر پول و به کار بردن آن برای خدمت به بشریت از وجدان من سرچشمه گرفته است.

نبود هدفی جز کسب قدرت و ثروت نه تنها یکی از مشخصه های آمریکا است، بلکه شرط اصلی بقای آن محسوب می شود. ادوارد لوتوک نظریه پرداز با صراحت خاطرنشان می سازد که یکی از اهداف مورد نظر در نظام سرمایه داری، از بین بردن هویت و کرامت انسانها است، وی مثالی می زند و می گوید حتی« هنرهای زیبا، ادبیات و ورزش» نیز به سبب خواستهای بازار از هدف غایی خود فاصله گرفته و می بایست به دنبال جلب نظر افراد پولدار برای سفارش به ایشان باشند.

3-    نژاد پرستی افراطی:
 از همان ابتدای تشکیل آمریکا، بسیاری از مهاجرت کنندگان خود را « نژاد برتر» می دانستند. نتیجه آن که طبق آمار ایشان درحالی که بیش از 17 درصد جمعیت آن زمان آمریکا را سیاهان و سرخپوست ها تشکیل می داده اند ایشان از همه حقوق اجتماعی محروم بوده اند. در آمریکا با توجه به آموزه های دینی و برداشت های آمریکاییان از کتاب مقدس، برده داری امری درست تلقی شده و علاوه بر آن سرخپوستان را شیطان صفت می دانستند. فرانکلین رییس جمهور آمریکا پیشنهاد کرد سرخپوستان را به سوی مصرف مشروبات الکلی سوق دهند تا به روند نابودی ایشان سرعت بیشتری بخشند.

مراحل رشد آمریکا:
رشد آمریکا را می توان شامل سه مرحله دانست، مرحله اول تسلط کامل بر قاره آمریکا، مرحله دوم تسلط بر اروپا، و مرحله سوم تسلط بر آسیا و تمام کشورهای جهان می باشد که هم اکنون مرحله سوم به کمک ابزارهایی نظیر سازمان تجارت جهانی در حال تحقق است.

مرحله اول: تسلط بر قاره آمریکا (آمریکای شمالی، مرکزی و جنوبی)

در گام نخست تلاش شد تا مزاحمین ساکن در آمریکای شمالی(یعنی سرخپوستان) نابود شوند. این سیاست با تصویب قانون حمل سلاح شخصی توسط سفیدپوستان پیگیری شد و به گونه ای اجرا شد که طی سالهای 1776 تا 1920 جمعیت سرخپوستان از 600هزار نفر به 220 هزار نفر کاهش یافت. ژنرال شرمن جمله معروفی داشت: سرخپوست خوب، یک سرخپوست مرده است.
در گام بعد نیز در سال 1823 مونرو رییس جمهور آمریکا نظریه ای داد که : اروپا برای اروپایی ها و دنیای جدید برای آمریکایی ها
بر مبنای این نگاه، امریکاییان تصمیم به تسلط بر آمریکای جنوبی و مرکزی گرفتند. این کار با اشغال مکزیک و ضمیمه نمودن تگزاس آغاز شد و در سالهای بعد همواره سیاست نفوذ و تسلط بر تمام کشورهای قاره آمریکا توسط رهبران این کشور دنبال می شد.

مرحله دوم: تسلط بر اروپا
پس از موفقیت نسبی آمریکاییان در گسترش نفوذ خود در آمریکا، نوبت به اروپا رسید. مرحله دوم رشد آمریکا، تسلط بر اروپا بود. درواقع زمینه اصلی این نفوذ را جنگهای سی ساله اروپا(1914-1945) ایجاد کردند که طی دو جنگ جهانی درون اروپا، این کشورها به شدت تضعیف شده و زمینه ورود آمریکا فراهم شد.

امریکا در هیچ یک از دوجنگ جهانی تا زمانی که یقین پیدا نکرد طرف پیروز کدام است وارد جنگ نشد. در جنگ جهانی اول در سال 1917 و پس از نبرد وردون و لاسوم که شانس پیروزی را از ارتش آلمان گرفته بود آمریکا به نفع طرف پیروز وارد جنگ شد. در جنگ جهانی دوم نیز در سال 1944 و مدتها پس از نبرد استالینگراد که ارتش آلمان شانس پیروزی را ازدست داده بود وارد میدان شد.

این سیاست باعث رشد عظیم اقتصادی آمریکا، و مهاجرت سرمایه ها و سرمایه داران اروپا به این کشور شد. تراز تجاری آمریکا در سال 1914 معادل 436 میلیون دلار بود که در سال 1917 به 3567 میلیون دلار رسیده بود. پس از ورود آمریکا به جنگ جهانی اول و امضای معاهده ورسای و برقراری صلح، آمریکا از متفقین خواست وامهای خود را به این کشور بازپس دهند. در نتیجه ایشان نیز با تحمیل غرامت های سنگین به آلمان دست به این کار زدند.

از سوی دیگر آلمان توان مالی پرداخت غرامت را نداشت. در نتیجه عملا فرانسه و انگلیس نیز نمی توانستند وامهای خود را به آمریکا بپردازند، آمریکا به شیوه ای رندانه متوصل شد. این کشور با پرداخت وام به آلمان از یک سو باعث شد تا آلمان مدیون به آمریکا شود، از سوی دیگر انگلیس و فرانسه وام های خود را به آمریکا بازپس دادند و از سویی دیگر سود سرشاری از این وام نصیب بازار خود کرد.
ماشین قدرتمند اقتصادی آمریکا با تکیه بر تولید و سرمایه گذاری در این کشور و فروش محصولات در بازارهای اروپا روزبه روز قدرتمندتر می شد تا اینکه در سال 1929 با بحرانی بی سابقه روبرو شدند. این بحران مالی که تا آن دوران سابقه نداشت در پی ورشکستگی ناگهانی و شدید بانکها به وقوع پیوست و 9 میلیون نفر در بازه کوتاهی بیکار شدند.

تنها دلیل این بحران هم این بود که منطق اقتصادی نظام لیبرالی به منتها درجه خود رسیده بود. عوامل اصلی این نظام لیبرالی آنقدر از پیروزی شرکتهای تجاری بلندپرواز مطمئن بودند که تمام سرمایه خود را روی آنها گذاشته بودند. ولی با ورشکستگی چند شرکت و شکست چند سرمایه گذاری بزرگ، ناگهان جو بدبینی و بی اعتمادی در بازار گسترش یافت و درنتیجه به ناگاه ورشکستگی عظیمی تمام اقتصاد آمریکا را فراگرفت که سالها آن را در چنگال خود نگاه داشت.
هر چه سیاستهای اقتصادی حمایتی تری توسط دولت اجرا می شد نتیجه عکس گرفته می شد، به گونه ای که در سال 1937 نیز بار دیگر این بحران تکرار شد. در این میان تنها عامل نجات اقتصاد آمریکا، جنگ دوم جهانی بود.
رهبران آمریکا که به این مهم آگاهی داشتند، سعی در شعله ور کردن آتش جنگ کردند، روزولت چرچیل را به بمباران پیاپی اهداف غیرنظامی آلمان و مناطق اشغال شده فرانسه و بلژیک تشویق می نمود.
ترومن، رییس جمهور آمریکا، پیش از ریاست جمهوری در مجلس سنا چنین گفت: اگر شوروی ضعیف باشد باید به آن کمک کنیم و اگر آلمان ضعیف شود باید یاریش دهیم، مهم این است که آنها همدیگر را نابود کنند.
سیاست گسترش نفوذ آمریکا تا جایی پیش رفت که پس از تسخیر فرانسه تلاش داشتند حاکمیت فرانسه را در اختیار خود و انگلیس قرار دهند، ولی مخالفت ژنرال دوگل مانع از این امر شد. پس از پایان جنگ جهانی، آمریکا فشار زیادی به آلمان برای بازپرداخت وام های خود اعمال کرد. در سالهای پس از آن طی چند سال زمینه های ورود همه جانبه آمریکا به اروپا و گام نهایی آمریکایی نمودن اروپا انجام شد.

به این صورت که در سال 1944 طبق توافقات بردون وودس طلا با دلار آمریکا برابر سازی شد. در همان سال امریکا در ازای اهدای کمک دو میلیارد دلاری به پاریس، بازارهای این کشور را به روی کالاهای خود گشود. در واقع فرانسه با پول وام آمریکا، از خود آمریکاییان خرید می کرد.
«طرح مارشال» در سال 1947 را نیز نمی بایست نادیده انگاشت، در واقع امریکایی ها پس از جنگ جهانی دوم خود را در مقابل اروپا چون بچه ای می دیدند که با کودک دیگری بازی می کند، ولی همه مهره های رقیبش (اروپا) تمام شده است و اگر آمریکا می خواست بازی ادامه پیدا کند می بایست چند توپ به اروپا قرض می داد.

خطر جدی و مهمی برای امریکا به وجود آمده بود و آن هم نفوذ کمونیسم در پی فروپاشی اقتصادی اروپایی غربی بود. در نتیجه آمریکا به سرعت وارد عمل شد و تصمیم به جلوگیری از این امر گرفت. بنابراین ضعف اروپا از یک سو باعث ضعف اقتصاد آمریکا(به دلیل از دست دادن بازارهایش) و از سوی دیگر باعث گسترش کمونیسم می شد. بنابراین طرح مهمی به نام طرح مارشال اجرا شد. شرط کمکهای آمریکا در طرح مارشال به اروپا، اخراج وزرای کمونیست و تضعیف کمونیسم در اروپای غربی بود، بعنوان مثال کشورهای فرانسه، ایتالیا و بلژیک در مه 1947 تمامی وزرای کمونیست خود را اخراج نمودند.

در همین مواقع بود که امریکا تصمیم به گسترش سیاست اقتصادی خود ، توسط بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و یا سایر سازمان های جهانی اقتصادی گرفت. الگوی اقتصادی مورد نظر امریکا اقتصاد لیبرال بود که برخی محورهای آن عبارتند از: آزادسازی قیمت ها، پایین آوردن ارزش پول ملی، خصوصی سازی نهادهای بزرگ دولتی، بازشدن مرزهای کشور بر روی محصولات بین المللی، تخصصی شدن تعداد محدودی از محصولات جهت صادرات.
نتیجه این سیاست ها این می شود که در هر کشور با بالارفتن هزینه تمام شده محصولات، آن کشور نیاز به مایحتاج اولیه خود دارد و بدین منظور دست به واردات می زند. از سوی دیگر با تخصصی شدن محصولات جهت صادرات، و عدم اجازه تولید محصولات استراتژیک، عملا کشورها برای تولید ضروریات خود وابسته خواهند بود.

اما آمریکا به همین حد نیز قانع نشد و در سالهای بعد پیمان ماستریخت را در اروپا تصویب نمود. در متن این پیمان (که زمینه ساز راه اندازی اتحادیه اروپا بود) سه مرتبه این جمله ذکر شده است:
هدف از این پیمان گسترش اتحادیه اروپای غربی به عنوان ابزاری برای تقویت ستون اروپایی ناتو می باشد.
در نتیجه، عملا سیاست خارجی کشورهای اروپایی مشترک شد، و هیچ سیاست ملی تعریف نمی شود. این امر باعث شد که اروپا به ابزاری برای سیاست خارجی آمریکا تبدیل گردد.
در واقع پیمان ماستریخت به معنای الحاق کامل و قطعی به اقتصاد بازار بدون مرز می باشد. نکته جالب توجه آنکه در متن این پیمان، بازنگری در تصمیمات اتخاذ شده را صراحتا ممنوع می نماید.

مرحله سوم: نفوذ در آسیا و سایر نقاط جهان
در مرحله سوم امریکا به سراغ آسیا آمد. در آسیا سیاست امریکا گونه ای متفاوت بود و شروع به عملیات نظامی نمود. جنگ با کره شمالی در سال 1950 ، ویتنام که تا سال 1973 ادامه داشت، جنگ پاناما در سال 1989، جنگ خلیج فارس در سال 1991 و جنگ کوزوو در سال 1999 نمونه هایی از آن بودند. در سال های اخیر نیز جنگ عراق و افغانستان دو نمونه دیگر از همین سیاست می باشند که از یک سو منجر به حمایت از صنایع نظامی امریکا شده و از سوی دیگر منجر به گسترش نفوذ این کشور در منطقه می گردد.
ژورس گفته زیبایی دارد: سرمایه داری در بطن خود جنگ دارد همانگونه که ابر غلیظ نشان از طوفان دارد.

نویسنده کتاب آمریکا ستیزی، چرا؟ در ادامه کتاب به توضیح سیاست های آمریکا برای گسترش نفوذ خود در کشورهای جهان پرداخته و علاوه بر آن کتب برخی نظریه پردازان امریکایی را مورد تحلیل قرار می دهد.


منبع آینده نیوز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد