گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

گروه فرهنگی امام حسین علیه السلام

فریاد علامه طباطبایی از برخورد کلیسایی مسلمانان!

درباره ملازمات آزادی اندیشه

محمد سروش محلاتی* 
قدرت «فکر کردن» امتیاز اساسی بشر است و از گذشته به عنوان «فصلِ» انسان که جوهره ذات او را نشان می­دهد، شناخته شده است. این امتیاز تکوینی، منشأ این یک «حق طبیعی» است و «اندیشه­ورزی» را از جمله حقوق همه آدمیان در­می­آورد، و با قبول «این حق»، قهراً باید آنچه را که «لازمه» این حق است نیز پذیرفته شود. همان­گونه که اگر بپذیریم «دانش­آموختن»، یک «حق طبیعی» است قهراً باید بپذیریم که مبادی، مقدمات و ملزومات آن نیز از قبیل تأسیس مدرسه، تألیف کتاب، تهیه و تولید و نوشت­افزار، تربیت معلم و... برای دستیابی به آن حق طبیعی، «ضروری» است. چه اینکه هر گونه اعمال محدودیت در برابر این حق طبیعی نیز محکوم و مطرود است.


 
در اینجا نباید «حق فکرکردن» را مانند «حق ازدواج کردن» دانسته و با این مقایسه، محدود و مقید­بودن استمتاع جنسی را دلیل بر محدود و مقید­بودن حق بشر برای فکر­کردن دانست. زیرا اندیشه موضوعی ذاتاً قید­ناپذیر است و در هر جا که برای تحقیق «حصاری» قرار داده شود، قطعاً اندیشه و فکر با رکود مواجه شده و حرکت علمی متوقف می­گردد. و چون «قلم و بیان»، در تمهید مقدمات اندیشیدن و در فعال کردن نیروی فکر و استفاده از رهآورد علمی دیگران، نقش ضروری و بی­بدیل دارد، از این­رو اندیشه، به چنین ابزارهائی، نیاز داشته، و محبوس کردن این ابزارها، به محبوس کردن اندیشه می­انجامد.
از سوی دیگر شیوه­های فکرکردن و ابزارهای لازم برای آن، از سوی هیچ «مرجع دیگر» قابل «تعریف و تحدید» نیست، یعنی «خرد» بشر، «یگانه مرجعی» است که تعیین می­کند چگونه باید فکرکرد و برای فکر­کردن به چه مقدماتی نیاز است. از این­رو در «قلمرو فکر» ارجاع­دادن به «قانون»، حتی اگر آن قانون، قانون شرعی باشد،بی­معنی است، هرچند که شرع، می­تواند پیروان خود را به «راه­های درست فکر­کردن»، «ارشاد» کند، چه اینکه دین در تشویق و دعوت به «فکر­کردن» نیز سهم موثری می­تواند داشته باشد، ولی این اوامر، صرفاً جنبه «ارشادی» داشته و حداکثر دلالت آن این است که دین نیز با عقل «همراهی» دارد، نه اینکه برای «اندیشیدن» به «مجوز شرعی» نیاز بوده و فکر­کردن هم به ارائه «سند شرعی» احتیاج داشته باشد. کسی که می­خواهد ادعای خود را اثبات کند، باید «برهان» ارائه کند، و برهان، «شرعی و غیرشرعی» ندارد:
«قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین.»(سوره نحل، آیه64)
مسلمان، و یا صاحب هر عقیده دیگری، وقتی در فضای «گفتگو» وارد می­شود، چاره­ای جز آن ندارد که خود «برهان» ارائه کند، و از دیگران هم «برهان» مطالبه کند:
«أم اتخذوا من دونه الهة قل هاتوا برهانکم.» (سوره انبیاء، آیه 24)
و برهان به تعبیر شیخ طوسی همان استدلالی است که آدمی را قانع کرده و به علم می­رساند(شیخ طوسی، التبیان، ج7، ص239)
و اگر در هیچ حوزه­ای، «آزادی مطلق» قابل دفاع نباشد، ولی در آنجا که پای شناخت حقیقت در میان است، باید آزادی مطلق برای فکرکردن را پذیرفت و به لوازم آن تن داد. و چون «فکر» به «پژوهش و تحقیق» نیاز دارد، و پژوهش، بدون «بررسی آراء» و انظار دیگران امکان­پذیر نیست، و برای این بررسی به «دست­رسی» به منابع اندیشه و عقیده دیگران نیاز است، لذا هر گونه إعمال محدودیت در این مسیر، نه تنها پژوهش را «ناقص» می­گذارد، بلکه اساساً نتیجه چنین پژوهشی را «مخدوش» و «بی­اعتبار» می­نماید.
برای «انتخاب بهترین عقیده»، باید «امکان دستیابی» به «هر عقیده»ای را فراهم آورد تا با بررسی و نقد آن­ها این انتخاب میسر گردد. و وقتی این «دستیابی» محدود می­شود، «گزینش احسن» امکان­پذیر نخواهد بود، مگر آنکه «مرجعی» اعلام کند که آنچه من می­گویم همان «احسن» است ولی با وجود محدودیت و اعمال سانسور چگونه می‌توان تشخیص داد که خود «آن مرجع»، «احسن» بوده و مرجع دیگری برتر از آن وجود ندارد؟
قرآن، تایید­کننده این حقیقت است که «اتباع­ احسن»، پس از شنیدن سخنان و بررسی آن­ها، اتفاق می­افتد:
«فبشّر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوا الالباب.» (سوره زمر، آیه17)
برداشت تفسیری علامه طباطبائی از این آیه چنین است که اگر کسی می­خواهد حقیقت را درک کند، نباید «هیچ سخنی» را صرفاً به دلیل ناسازگاری با تمایلات و گرایش­هایش، رد کند، بلکه باید به تامل در همه گفته­ها بپردازد تا «شاید»، حقی در آن­ها بیابد. (ر.ک: محمدحسین طباطبائی، المیزان،ج 17،ص250) به نظر مفسران «قول» که در این آیه به بررسی آن، ترغیب شده است، همان افکار و عقاید مختلف است به گفته زمخشری:
««قول» مذاهب مختلف و عقاید گوناگون را دربرمی­گیرد که انسان خردمند باید استوارترین آن­ها را از نظر دلیل برگزیند.» (زمخشری، الکشاف، ج4، ص120)
البته وقتی «اندیشیدن» نه تنها یک «حق» بلکه یک «وظیفه» تلقی می­شود، و برای این کار «آگاهی از نظرات مختلف» توصیه می­شود، قاعدتاً می­پذیریم که چنین «اقدام متهورانه»ای در مواجهه به نحله­ها و گرایشات متفاوت، ممکن است «آفت­هائی» نیز برای برخی اشخاص داشته و «همه» اهل فکر را به «درک حقیقت» نرساند. به کارگرفتن قواعد منطقی بحث، دوری از پیش­داوری و احتیاط در مواضع لغزش اندیشه، هرچند این «خطر» را کاهش دهد، ولی احتمال آن را به صفر نمی­رساند، مقدس­مابان به همین دلیل، توصیه اکید به متدینان دارند که ایمان تقلیدی خود را در معرض چون و چراها قرار نداده تا از آسیب شک و تردید­ها، سالم بمانند.
ولی عموم متفکران اسلامی که راه «تحقیق در اصول اعتقادی» را باز می­دانند، نمی­توانند چنین توصیه­ای را بپذیرند. به علاوه که این توصیه، هرچند در آغاز «ایمان مقلدان» را در حصار قرار می­دهد، ولی وقتی که ضربه­های بیرونی در اطراف آن متراکم می­گردد، به یک­باره، «خطر ویرانی» آن را تهدید می­کند. و اگر فرضاً در برخی از دوره­های ایمانی، چنین شیوه­هائی، کارآمد بوده است، در عصر حاضر و برای انسان معاصر که «آگاهی و اطلاعات»، همه ذهن­ها را تحت تسخیر خود درآورده، کارائی خود را عملاً از دست داده است، لذا نه تنها به «تحکیم عقیده» نمی­انجامد، بلکه بر «اصالت و اعتبار عقیده» ضربه می­زند. تاثیر دیگر این «هراس افکنی»، «رکود» فکری در میان مومنان است، به تعبیر شهید مطهری:
«اگر به مردم در مسائلی که باید در آن­ها فکر کنند، از «ترس» اینکه مبادا اشتباه بکنند، به هر طریقی آزادی فکری ندهیم یا روحشان را بترسانیم که در فلان موضوع دینی مبادا فکر کنی که اگر فکر بکنی و یک وسوسه کوچک به ذهن تو بیاید، به سر در آتش جهنم فرو­می­روی، این مردم هرگز فکرشان رشد نمی­کند و پیش نمی­رود.»(مرتضی مطهری، پیرامون جمهوری اسلامی، ص123)
برخی علمای اسلامی، در یک اظهار­نظر شگفت­آور، گفته­اند که این آزادی برای مراجعه به سخنان مختلف، مربوط به مواردی است که «امید هدایت» وجود داشته باشد، ولی اگر پس از بررسی، ثابت شود که فلان کتاب، گمراه­کننده است، چنین اجازه­ای وجود ندارد، پس کسی که در حال تحقیق از مذاهب مختلف برای پذیرش دین صحیح است، این کار برایش مجاز است، ولی بعد از ثبوت مطلب، باید آن را به عنوان یک «ماده سمی» از دسترس این و آن، خارج کرد. (تفسیر نمونه،ج19، ص417)
 ولی سئوال جدی آن است که وقتی می­گوئیم: «هر گاه بعد از بررسی ثابت شود که فلان کتاب گمراه­کننده است، اجازه وجود ندارد»، مقصود «ثبوت گمراه­کننده بودن» در نزد چه کسی است؟ آیا افراد خاصی در جامعه باید برای دیگران تصمیم بگیرند، و دیگران باید از آن­ها تبعیت کنند؟ در این صورت اجازه تحقیق فقط به همان «افراد خاص» اختصاص دارد و دیگران باید همیشه «مقلد» بمانند؟ و اگر پیش از انتخاب مذهب، مراجعه به منابع فکری، آزاد است، پس چرا بعد از تشخیص و انتخاب، باید آن آثار را از دسترس دور کرد؟ آیا خود شخص محقق، پس از انتخاب، آن آثار گمراه­کننده را «برای خودش» نابود کند، یعنی تحقق فقط در یک مرحله آزاد بوده، و بعد از مسلمان شدن، راه برای تحقیق مسدود می‌شود؟و یا این آثار را «برای دیگران» نابود می­کند،یعنی دیگران وظیف تحقیق دارند، ولی ما نباید در این راه به آن­ها کمک کرده و آثار مختلف را به آن­ها نشان دهیم؟! مگر نه این است که «این و آن» هم مشمول دعوت این آیه در «شنیدن قول» هستند و به حکم عقل و شرع، مجاز به تحقیق هستند، پس چرا بعد از آنکه ما مطلبی را باطل می­دانیم، باید آن را از «دسترس این وآن» خارج کنیم؟
اقتضاءات آزاداندیشی
تفکر و اندیشیدن، اقتضائات خاصی دارد، و دعوت به تفکر و تحقیق، بدون پذیرش لوازم و اقتضائات آن، یک شعار میان­تهی است که عملاً در جهت نابودی اندیشه، به کار­گرفته می­شود. در هر نظام اعتقادی که به فکرکردن، ارج نهاده می­شود، باید در فضای فرهنگی و اجتماعی جامعه، زمینه­های آن را فراهم آمده و مورد حمایت قرار گیرد:
الف)فرصت پرسش:
پرسش، نقطه شروع و مبدأ جهش فکری است، و «مجال فکرکردن» با «مجال پرسش­کردن» تلازم دارد، و در حقیقت، آنجا که فرصت «پرسش» گرفته می­شود ، فرصت«فکر» نیز ربوده می­شود.
برای پرسیدن، نیاز به «جرأت» است، و جرأت علاوه بر آنکه نیاز به «جسارت درونی» دارد، نیاز به
"فضای مناسب بیرونی" دارد. در فضایی که "هزینه‌های" زیادی بر طرح سؤال و پرسش، مترتب می‌شود، پرسش کاهش پیدا می‌کند و چه بسیار از پرسش ها که از "ذهن" به "زبان" نمی‌آید، تا پرسشگر در معرض خطر قرار نگیرد.

از سوی دیگر، باید معلوم کرد که آیا "پرسش ممنوع" هم وجود دارد و آیا برای پرسیدن هم "خط قرمز" در کار است؟ روشن است که خرد آدمی، هیچ گونه مرزبندی را در این باره نمی‌پذیرد و "پرسش غیر مجاز" را بر‌نمی‌تابد، چه اینکه در ادبیات دینی نیز، انبوهی از پرسش های متنوع وجود دارد که ائمه علیهم السلام، با کمال بردباری به پاسخ آنها پرداخته، و هیچ گاه، خط قرمزی برای آن مطرح نکرده اند. مگر آنکه پرسشگر، از ظرفیت فکری لازم برای دریافت پاسخ کامل و عمیق مسأله، ناتوان باشد. (ر.ک شیخ صدوق، التوحید، ص95)

عامل دیگری که در قبض یا بسط فضای پرسشگری تأثیرگذار است، نحوه ی برخورد "متولیان دین" است، وقتی که پرسشگر با هر پرسشی و با هر عقیده و آئینی، می‌تواند در کنار "عالم دینی" بنشیند و به بحث و گفتگو با او بپردازد، قهراً پرسش، "ضد ارزش" شناخته نمی‌شود و پرسشگر "بیمار" و "توطئه‌گر" معرفی نمی‌گردد و فضای پرسشگری، گشوده می‌ماند، و در غیر این صورت، پرسشگر باید پرسش های خود را یا کتمان نموده و یا با افراد دیگری که از سعه صدر و تحمّل بیشتری برخوردارند در میان بگذارد و خود را در مقابل " متولیان دین"، فردی که هیچ شک و تردیدی ندارد، جلوه دهد!

برای شیعیان بسیار افتخار آفرین است که وقتی ابن ابی العوجا، از مسلک مسلمانان خارج شد و به طور کلی به "الحاد" روآورد و به همین دلیل، و با توجه به بد خُلقی و بد زبانی‌اش، علمای فِرق مختلف، از هم صحبت شدن با او پرهیز داشته و او را طرد می کردند، در "مکه" خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید، و امام در پاسخ به او که اجازه می خواست تا "هر‌چه می‌خواهد" بگوید، امام با کمال بزرگواری فرمود: «هر‌چه می‌خواهی بگو.» و او کفریّات خود را مطرح کرده و امام به او پاسخ داد. (همان، ص253)

موضع "صاحبان قدرت" نیز در قبال پرسشگران، عامل تعیین کننده دیگری است که در "اِخفاء" پرسش ها بسیار مؤثر است. طرح پرسش، در قلمرو مسائلی که مستقیم یا غیر مستقیم بر "قدرت حاکمان" تأثیر می گذارد، برای آنان بسیار تلخ است. آنان هرگز رضایت نمی‌دهند که آشکار شدن پرسش ها، به تردید در جایگاه و موقعیتشان بیانجامد، از این رو خط قرمز پرسش ها را نه دین، که "قدرت" تعیین می‌کند، به خصوص اگر حاکمان، از پشتوانه منطقی و عقلانی برای حکومت و رفتارهای خود برخوردار نباشند، قهراً چاره‌ ای جز آن ندارند که به گمان خود با "تعرّض به پرسشگر" پرسش را "محو" کنند!! اینگونه شیوه‌های استبدادی، اگر در حکومت‌های عرفی، بتواند "پایداری قدرت" را تضمین کند، ولی در حکومت دینی که "اعتبار" خود را از "ایمان مردم" می‌گیرد و به آن اتّکا دارد، کاملاً ویرانگر است.

الگوی حکومت دینی، همان حکومت علوی است که نه فقط "پرسش" را ممنوع نمی‌داند، بلکه پیشوای آن، در "میان عموم مردم" دعوت به پرسش می‌کند، تا "هر کس"، در "هر موضوع"، سؤال یا اعتراض خود را مطرح کند، و حتی امام (علیه السلام) امنیت کامل "پرسشگر" بی‌اعتقاد و بد زبان را تأمین کرده و به اصحاب خود اجازه برخورد با گستاخی های او را نمی‌دهد، و به آنها می گوید: «‌شما نمی‌توانید با درشتی و تندی، حقیقت را آشکار سازید و با فشار و زور نمی‌توان بنیان‌های دین را استوار نمود و راه خدا را تبیین نمود: فانّ الطیش لا یقوم به حجج الله و لا به تظهر براهین الله.» (محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج57، ص231)
 

ب) فرصت ارائه آراء و اندیشه ها

فکر و اندیشه، یک عملیّات صرفاً فردی که در فضایی " دور از اغیار" اتفاق می‌افتد نیست. اندیشیدن، مانند استخراج معدن توسط یک کاوشگر در اعماق زمین نیست که او به تنهایی وارد معدن شده و سپس با برداشت از ذخائر زیرزمینی و دست پر از آن خارج گردد.

در تفکّر و اندیشیدن، بناچار باید از دست آوردهای فکری دیگران استفاده کرد و با خلاقیت و ابتکار بر سرمایه ی آنها افزود. این "افزایش"، صرفاً در شرایطی اتفاق می افتد که پژوهشگر بر آراء و اندیشه‌های آنها مسلط بوده و قدرت تجزیه و تحلیل، و نقد وبررسی آنها را داشته باشد. از این رو "اندیشیدن" نیاز به ارتباط علمی و آزادی تعامل با اندیشه‌ها و اندیشه‌وران دارد، و در آنجا که این ارتباط و تعامل، محدود می‌گردد، اندیشه از زایش و رشد باز‌می‌ماند.

به علاوه، مکتبی که داعیه ی "حقانیّتِ" مطلق دارد، نمی‌تواند از صحنه ی "رقابت" کناره‌گیری کرده و در فضایی که یکّه و تنهاست و قدرت مانور را از رقیبان سلب کرده است، ادعای برتری و غلبه ی خود را تکرار کند!!

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، شعار رهبران نهضت این بود که ما چون به توانایی مکتب خویش ایمان داریم، لذا در نظام اسلامی، "آزادی اندیشه" تأمین می‌شود، آنها توضیح می‌دادند که در رسانه‌ها و حتی در رادیو و تلویزیون هم ـ‌برخلاف کشورهای کمونیستی‌ـ فرصت عرضه‌ی اندیشه‌های مخالف وجود خواهد داشت، نه آنکه زمامداران آن چنانکه بخواهند، مردم را بار‌آورند. مثلاً استاد شهید مطهری می‌گفت:

« هر مکتبی که به ایدئولوژی خود اعتقاد و ایمان داشته باشد، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و تفکر باشد. به عکس هر مکتبی که ایمان و اعتقاد به خود ندارد، جلوی آزادی اندیشه و تفکر را می‌گیرد، این گونه مکاتب، ناچارند مردم را در یک محدوده‌ی خاص فکری نگهدارند و از رشد افکارشان جلوگیری کنند. این همان وصفی است که ما امروز در کشورهای کمونیستی می‌بینیم. در این کشورها به علت وحشتی که از آسیب پذیر بودن ایدئولوژی رسمی وجود دارد، حتی رادیوها به گونه‌ای ساخته می‌شوند که مردم نتوانند صدای کشورهای دیگر را بشنوند و در نتیجه یک بُعدی و قالبی، آن چنانکه زمامداران می‌خواهند بار‌بیایند.»(مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص11)

 

در درون تحلیل فوق، کاملاً این ملازمه دیده می‌شود که اگر مکتبی بر پایه‌های استوار عقلانی استوار است، باید در صحنه‌ی رقابت و بحث حاضر شود، و اگر آزاد اندیشی، پذیرفته می‌شود، باید در فضای جامعه، امکان ارائه اندیشه‌های مختلف وجود داشته باشد.

در میان عالمان مسلمان، معمولاً فیلسوفان و متکلمان در التزام به این گونه لوازم آزاد‌اندیشی، از خود مقاومتی نشان نمی‌دهند و گاه به صورت جدّی از آن دفاع می‌کنند، به خصوص آنها چون خود در معرض اتهامِ "بی‌دینی" از سوی برخی متشرّعه‌اند، لذا با بکارگیری چنین ادبیاتی در برابر اهل فکر مخالف‌اند. مثلاً خواجه‌ نصیر الدین طوسی که از بزرگترین متفکران اسلامی است، از سوی نظام العلما تکفیر شده، و در جواب گفت:
«نظام بی نظام ار کافرم خواند               چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا که نبود               دروغی را جوابی جز دروغی»
فضای جامعه اسلامی، فیلسوفی متشرّع مانند ابن سینا را هم نمی‌توانست تحمّل کند و او را به کفر و زندقه رمی می‌کرد، پاسخ ابن سینا آن بود که:
«کفر چو منی گزاف‌و‌آسان نبود                        محکم تر از ایمان من ایمان نبود
در‌دهر،‌یکی چون‌من و‌آن‌هم کافر؟        پس‌در‌همه دهر،یک مسلمان نبود»
در کارنامه صدر المتألهین شیرازی، ابن رشد، فیض کاشانی و بسیاری از محققان دیگر نیز چنین اتهاماتی ثبت شده است. اینک که به لطف الهی، نظام اسلامی در کشورمان استقرار یافته، فرصتی دیگر پیش‌آمده تا ادعای "آزاداندیشی" در جامعه دینی و در حکومت اسلامی محک خورده و تجربه‌ی آمیختگی دین وقدرت، آثار خود را بر فضای اندیشه و فکر، نشان دهد.

تا پیش از این تحوّل، هر چند در ایران، دین به شکل رسمی در حاکمیت نقشی نداشت ولی سیطره‌ی تحجّر بر ذهنیت بسیاری از دینداران، کار را بر متفکران سخت می‌کرد و ترس از طرد و تکفیر موجب آن می‌گردید که آنان به حاشیه رانده شده و در اظهار ما‌فی‌الضمیر خود، احتیاط کنند.

در آن شرایط، حتی اوضاع بر امثال علامه طباطبائی که فقیه و مفسّر قرآن هم بود، چندان سخت بود که از گزند فشار وتهدید، امنیت نداشتند. ایشان در تفسیر المیزان، در حالی که شیوه‌ی کلیسا در تحمیل عقیده به وسیله شمشیر و زور را نفی می‌کند و آزادی اندیشه را از افتخارات اسلام می‌شمارد، به وضع زمان خود اشاره می‌کند، و با لحنی تند و شدید، آن را کلیسائی ـ‌و نه اسلامی‌ـ می‌خواند:

«ولی متأسفانه ما مسلمانان، این نعمت آزادی اندیشه را هم چون بسیاری از نعمت‌های دیگر الهی از دست داده‌ایم و "برخوردهای کلیسائی" بر جوامع ما حاکم شده است.»(محمد حسین طباطبائی، تفسیر المیزان، ج4، ص131)

*مدرس خارج فقه در حوزه علمیه قم


منبع:آینده نیوز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد